@daryoush4040 - Daryoush4040

Norway زل زده ام بر برکه سکوت می سوزد نگاهم در خاکستر حسرت باز میکنم دروازه خواستن را اما دوری میکند آن حس رسیدن #daryoush_youshanloo
Advertisement
daryoush4040
9

خانه خالی بر می گردم به خانه به آن آشیانه آنجا که هنوز دارد بوی مادرانه رفته بودم از این حیاط کودکانه تنها بودم در آن سرای غریبانه حال بر میگردم به سوی بوی شالیزار حال برمیگردم بسوی قو قولی خروس در چمنزار از پشت شیشه قطار می بینم کم شدن فاصله را ا

daryoush4040
23

حال  که بیدارم حال که تو را جویایم در کاروان متن کتابم آغوش تو را می یابم داریوش 01.10.2019 #daryoush_youshanloo

daryoush4040
1

حروف خشکیده ندارم چیزی برای گفتن حروف خشکیده  همچون برگ زرد فصل اشعارم هم پاییزی است فرو میریزند یک به یک کلمات پژمرده از درخت شعر بزودی لخت می شوند آن شاخه های نوشتن...از ریزش برگ های خسته کلام تابلوی نقاشان امروز، الهام از خستگی پاییز است داریوش

daryoush4040
5

دیوار ممنوع غبار شنزار گم شدن، چسبیده به وجودم واژه های تر زیبایی، خشکیده بر لبانم نمیدانم راه درستم کدام سوست دو دل مانده بین دره بودن و رفتنم ترس دارم از آن سوی پل آغاز شاید به این سبب هنوز در لجنزار خود مانده ام هر چند، عصای من نیست، مانند عصای

daryoush4040
5

پنجره را باز کرده و رهایم کن جای من اینجا نیست جای من پشت سردی پنجره نیست من بال دارم ذات پرواز دارم جای من ابنجا تیست پنجره را باز کن بگذار دوباره پرواز کنم داریوش 29.09.2019 #daryoush_youshanloo

daryoush4040
17

سفر بخیر دیگر برایت نامه نخواهم نوشت دیگر اسمت را صدا نخواهم کرد آلبوم عکس هایت را نخواهم سوزاند.. ولی آن را به طاقچه فراموشی خواهم سپرد اطاقت را رنگ دیگری خواهم زد و خاطره هایت را از پنجره بیرون خواهم کرد روی آینه را خواهم پوشاند که فراموش کند تو

Advertisement
daryoush4040
3

روزنه نور از روزنه قفل در، نوری به اطاق تاریک من سر کشید در این خط باریک دیدم حرکت گرد و غبار را. فکر میکردم که زندگی همانند اطاق من ثابت و تاریک است اما این خط روشنایی نشانم داد که حرکت حتی حرکت های پنهانی در هر لحظه زندگی جاری است داریوش 29.09.2

daryoush4040
7

خس خش گام ها جوهر قلمم سیاه... اما هر چه می نویسم رنگ پاییزی بخود می گیرد دوست دارم صدای لمس باران بر چتر پاییزی را آن دامن زرد درختان را دوست دارم تنها نبودن برگ های پیر و افتاده را زندگی دور همی آن برگ های سبز بهاری... و وفادار بودنشان، به درخت تن

Advertisement
daryoush4040
8

خواب کوبه زن از پیچک فشرده ابروانت می چکد قطره ای از شبنم دیشب تو خواب نبودی بیدار نشسته بودی با شب... در آغوش ایوان تاریک چه درد و دل داشتی با آن برگ ریزان شبانه ؟ چه می خواستی از آن سوی فانوس... در آن عمق زل زدنت ؟ تو در چشمانت را بستی به آن خو

daryoush4040
4

یک دنیا و دو آسمان آن دور دست چگونه است؟ آیا دنیایشان شبیه دنیای من است ؟ آسمان آبی ؟؟؟ !!! عجیب است !!! شنیده‌ام آسمان همه جا یک رنگ است آسمان من که تیره و ابری است پس چرا آن دور ها آسمان آبی است؟ آیا بچه های کار دارد آن دنیای دور دست... مثل دنیا

daryoush4040
1

کتاب بسته شکفته میشود گل ذهن در جریان است آن رود سوال اهل دانستن در تکاپوی دانش بیشتر قلم ها در مسابقه، برای نوشتن روشنتر آنها، در محفل آگاهی اهل کانون شکوفایی سعی در جلوه دادن کلامی اما چه افسوس که کتاب ها هنوز بسته... و افتاده در گوشه و کنجی کسی

daryoush4040
3

حروف پاییزی ندارم چیزی برای گفتن حروف خشکیده  همچون برگ پاییز فصل اشعارم هم پاییزی است فرو می ریزد یک به یک کلمات زرد از درخت شعرم بزودی لخت می شوند آن شاخه های نوشتن... از ریزش برگ های پیر ترانه تابلوی نقاشان امروز، الهام از زردی پاییز است داریوش

daryoush4040
7

چادر جنگلی بر در میزند بیدار باش سکوت میکنم در بلوای درونم در تبلور آینه می بینم پنجره بسته خانه ام را تضاد آغاز می شود یکی نادیده میگیرد حکمت صبح را یکی در آغوش میگیرد طلوع خورشید را یکی دیواری دور خود کشیده و یکی در صید خوشحالی است لباسم را به تن

daryoush4040
4

مزرعه سبز تو به من آموختی پاکی باران را آن خنده چمن شبنم زده ای را با شوق، نشانم دادی نهال سر کشیده در روزنه سنگی...تنها را دستم را گرفتی و بردی مرا به مزرعه سبز سگ نگهبان چرت میزند با چشم نیم باز صدای زنگوله، بزغاله های بازیگوش گاو و گوسفند ها در

daryoush4040
1

پرنده بافنده African masked weaver

daryoush4040
13

سبد گل گفتم که بنویسم کلامی شاد گفتم که کناز زنم پرده بی رنگ گفتم به تار که ممنوع کند ترانه غم گفتم به مطرب دوره گرد که بکوبد بر طبل بزم دختران روستا عشوه می آیند برای پسر چوپان جویبار ده خود نمایی میکند برای تک درخت لب آب پرنده میرقصد دست در دست ب

daryoush4040
5

من آنم که ریشه ام آنجا و آویزان از شاخه اینجایم داریوش 14.09.2019 #daryoush_youshanloo

daryoush4040
1

شهر کلافه در شهر کلافه به جستجوی کنج آرامشی در بازار سر بسته اش، سراغ روزنه نوری و در دنیای شیشه ای به دنبال پناه از سنگ پران سهم من هیچ است از آن دانه های شاد. آه و آرزو هایم محو میشود با باد ریشه ام عمیق است در این منجلاب آلوده نفس تنگ است، درون