خانه خالی بر می گردم به خانه به آن آشیانه آنجا که هنوز دارد بوی مادرانه رفته بودم از این حیاط کودکانه تنها بودم در آن سرای غریبانه حال بر میگردم به سوی بوی شالیزار حال برمیگردم بسوی قو قولی خروس در چمنزار از پشت شیشه قطار می بینم کم شدن فاصله را ا
حال که بیدارم حال که تو را جویایم در کاروان متن کتابم آغوش تو را می یابم داریوش 01.10.2019 #daryoush_youshanloo
حروف خشکیده ندارم چیزی برای گفتن حروف خشکیده همچون برگ زرد فصل اشعارم هم پاییزی است فرو میریزند یک به یک کلمات پژمرده از درخت شعر بزودی لخت می شوند آن شاخه های نوشتن...از ریزش برگ های خسته کلام تابلوی نقاشان امروز، الهام از خستگی پاییز است داریوش
دیوار ممنوع غبار شنزار گم شدن، چسبیده به وجودم واژه های تر زیبایی، خشکیده بر لبانم نمیدانم راه درستم کدام سوست دو دل مانده بین دره بودن و رفتنم ترس دارم از آن سوی پل آغاز شاید به این سبب هنوز در لجنزار خود مانده ام هر چند، عصای من نیست، مانند عصای
پنجره را باز کرده و رهایم کن جای من اینجا نیست جای من پشت سردی پنجره نیست من بال دارم ذات پرواز دارم جای من ابنجا تیست پنجره را باز کن بگذار دوباره پرواز کنم داریوش 29.09.2019 #daryoush_youshanloo
سفر بخیر دیگر برایت نامه نخواهم نوشت دیگر اسمت را صدا نخواهم کرد آلبوم عکس هایت را نخواهم سوزاند.. ولی آن را به طاقچه فراموشی خواهم سپرد اطاقت را رنگ دیگری خواهم زد و خاطره هایت را از پنجره بیرون خواهم کرد روی آینه را خواهم پوشاند که فراموش کند تو
روزنه نور از روزنه قفل در، نوری به اطاق تاریک من سر کشید در این خط باریک دیدم حرکت گرد و غبار را. فکر میکردم که زندگی همانند اطاق من ثابت و تاریک است اما این خط روشنایی نشانم داد که حرکت حتی حرکت های پنهانی در هر لحظه زندگی جاری است داریوش 29.09.2
خس خش گام ها جوهر قلمم سیاه... اما هر چه می نویسم رنگ پاییزی بخود می گیرد دوست دارم صدای لمس باران بر چتر پاییزی را آن دامن زرد درختان را دوست دارم تنها نبودن برگ های پیر و افتاده را زندگی دور همی آن برگ های سبز بهاری... و وفادار بودنشان، به درخت تن
خواب کوبه زن از پیچک فشرده ابروانت می چکد قطره ای از شبنم دیشب تو خواب نبودی بیدار نشسته بودی با شب... در آغوش ایوان تاریک چه درد و دل داشتی با آن برگ ریزان شبانه ؟ چه می خواستی از آن سوی فانوس... در آن عمق زل زدنت ؟ تو در چشمانت را بستی به آن خو
یک دنیا و دو آسمان آن دور دست چگونه است؟ آیا دنیایشان شبیه دنیای من است ؟ آسمان آبی ؟؟؟ !!! عجیب است !!! شنیدهام آسمان همه جا یک رنگ است آسمان من که تیره و ابری است پس چرا آن دور ها آسمان آبی است؟ آیا بچه های کار دارد آن دنیای دور دست... مثل دنیا
کتاب بسته شکفته میشود گل ذهن در جریان است آن رود سوال اهل دانستن در تکاپوی دانش بیشتر قلم ها در مسابقه، برای نوشتن روشنتر آنها، در محفل آگاهی اهل کانون شکوفایی سعی در جلوه دادن کلامی اما چه افسوس که کتاب ها هنوز بسته... و افتاده در گوشه و کنجی کسی
حروف پاییزی ندارم چیزی برای گفتن حروف خشکیده همچون برگ پاییز فصل اشعارم هم پاییزی است فرو می ریزد یک به یک کلمات زرد از درخت شعرم بزودی لخت می شوند آن شاخه های نوشتن... از ریزش برگ های پیر ترانه تابلوی نقاشان امروز، الهام از زردی پاییز است داریوش
چادر جنگلی بر در میزند بیدار باش سکوت میکنم در بلوای درونم در تبلور آینه می بینم پنجره بسته خانه ام را تضاد آغاز می شود یکی نادیده میگیرد حکمت صبح را یکی در آغوش میگیرد طلوع خورشید را یکی دیواری دور خود کشیده و یکی در صید خوشحالی است لباسم را به تن
مزرعه سبز تو به من آموختی پاکی باران را آن خنده چمن شبنم زده ای را با شوق، نشانم دادی نهال سر کشیده در روزنه سنگی...تنها را دستم را گرفتی و بردی مرا به مزرعه سبز سگ نگهبان چرت میزند با چشم نیم باز صدای زنگوله، بزغاله های بازیگوش گاو و گوسفند ها در
سبد گل گفتم که بنویسم کلامی شاد گفتم که کناز زنم پرده بی رنگ گفتم به تار که ممنوع کند ترانه غم گفتم به مطرب دوره گرد که بکوبد بر طبل بزم دختران روستا عشوه می آیند برای پسر چوپان جویبار ده خود نمایی میکند برای تک درخت لب آب پرنده میرقصد دست در دست ب
من آنم که ریشه ام آنجا و آویزان از شاخه اینجایم داریوش 14.09.2019 #daryoush_youshanloo
شهر کلافه در شهر کلافه به جستجوی کنج آرامشی در بازار سر بسته اش، سراغ روزنه نوری و در دنیای شیشه ای به دنبال پناه از سنگ پران سهم من هیچ است از آن دانه های شاد. آه و آرزو هایم محو میشود با باد ریشه ام عمیق است در این منجلاب آلوده نفس تنگ است، درون